لبریز
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبريزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگريزم
همه ذرات جسم خاکی من
از تو، ای شعر گرم، در سوزند
آسمانهای صاف را مانند
که لبالب ز بادهی روزند
با هزاران جوانه می خواند
بوتهی نسترن سرود ترا
هر نسيمی که می وزد در باغ
می رساند به او درود ترا
من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم، پر شدم، ز زيبائی
پر شدم از ترانه های سياه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید
حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر کردم
غافل از آن که تو بجائی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاريک مرگ می سپرم
آه، ای زندگی من آینه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روی آئینه ام سياه شود
عاشقم، عاشق ستارهی صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام تست بر آن
می مکم با وجود تشنهی خويش
خون سوزان لحظه های ترا
آنچنان از تو کام می گیرم
تا بخشم آورم خدای ترا!
- فروغ فرخزاد -
.
پ ن ۱: تو با خدایِ خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند
- حافظ -
.
پ ن ۲: چون بوم بر خرابهی دنیا نشستهایم
اهل زمانه را به تماشا نشستهایم...
- فریدون مشیری -
.
خ ن: امروز،
۲۹ اسفند.
روزی که هیچ شباهتی به همانندش توی سالهای گذشته نداره...
هر چند برای من همیشه خونهنشینی و کتاب خوندن و فیلم دیدن و دیگر فعالیتهای حکیمهای ( :) ) جزو لذتهای عظیم زندگی بوده و هست و هیچوقت از تنها موندن سیر و خسته نمیشم،
و هر چند خرید عید هم برام معنی نداشته و علاقهای بهش نداشتم (شاید متاسفانه)،
ولی امسال که همهجا سوت و کور بود فهمیدم احساس اطرافیانم، از دوست و خانواده گرفته تا آدمایی که توی خیابون از کنارم رد میشن هم میتونن روی احساس من اثرگذار باشن...
امروز،
روز آخر ساله. با وجود سوت و کور بودنش میخوام برای خودم دوباره مفاهیم (شروع) و (پایان) رو یادآوری کنم، میخوام به گذشته و سال یا سالهایی که گذشت نگاه کنم، اینبار نه فقط به اتفاقات،
که به خودم.
به حکیمهای که بود، و حکیمهای که هست و حکیمهای که باید باشه.
این مدت به لطف شبکهها و دنیای مجازی خیلی به ویدیوها و حرفای گذشتهم نگاه کردم.
ویدیوی پارسال همین موقع، توی حیاط خونهای که خیلی از دار و درختاش و از دست داده (و من چقدر دلگرفته شدم از دیدن این تصویر قبل و بعدش) روی پلهها نشسته بودم، یه گل با برگای خوشگل توی گلدون کنار پلهها بود. یه نسیم فوقالعادهای میومد و برگای گلم و میرقصوند...
دیدن این ویدیو من رو دقیقا برد به همون فضا همون مکان و همون حس رو برام زنده کرد.
و به این فکر کردم که ما چه چیزای خوشبختکننده و چه جزئیات زیبایی جلوی چشممون داریم که بهشون بیتفاویتم.
امسال باید یاد بگیرم بیشتر از جزئیات لذت ببرم، بیشتر بفهممشون.
دیدن نوشتههای دیگهم هم به من فهموند من راه درستی رو پیش گرفته بودم که متاسفانه غرقشدن توی روزمرگی من رو ازش دور و دورتر کرد!
توی سالی که داره نفسای آخرش رو میکشه، من فقط کار کردم! و تمام این یک سال عمرم توی یه حالت خلسهوار گذشت.
خب!
اشتباه کردم!
اشتباه کردم که برای خودم وقت نگذاشتم!
امسال باید بین «دوستداشتن و رشد دادن خودم» و «کار کردن» مصالحه بهتری انجام بدم!
از یه وقتی به بعد ذهنم خیلی درگیر بایدها و نبایدهای زندگی بود. درگیر قوانین و مقررات دستساز و مذهبساز! درگیر خوب بودن و بد بودن، درست بودن و غلط بودن. درگیر «خود» و «فراخود». درگیر تقدیر، اجبار. این روزای آخری به طور اتفاقی با کارل گوستاو یونگ آشنا شدم!
کسی که نظریهی سایه رو داده! امیدوارم بتونه توی سال جدید بیشتر بهم کمک کنه :)
امسال باید کتابای یونگ رو بیشتر بخونم و بیشتر توی زندگیم پیادهسازیشون کنم!
امسال باید بیشتر بجنگم.
امسال باید بیشتر روی همهی ابعاد زندگیم مسلط شم.
امسال باید بین رفتن و نرفتن انتخاب نهایی رو انجام بدم و برای همیشه از تردید دست بردارم.
امسال باید دوستای بیشتری پیدا کنم، فیلمای بیشتری ببینم، جاهای بیشتری برم، کتابای بیشتری بخونم.
امسال باید عاشقتر باشم.
امسال سالِ منه :)
مهم نیست چقدر ترسناک یا چقدر سخت باشه. امسال قراره سال من باشه :)
.
** نوشتهی دو سال پیش، همین روز، توی همین روبلاگ :)
.

** در حال آپدیت آرشیو موضوعی برحسب اسم شاعر هستم. به مرور تمامی اشعار ثبت شده از سال 88 و تمامی شاعرها رو از طریق این آرشیو میتونید پیدا کنید.