بیپروا
نسیمآسا ازین صحرا گذشتیم
سبکرفتار و بیپروا گذشتیم
چو ناف آهوان، صد پارهی جان
بیفکندیم و از هر جا گذشتیم
غباری نیست بر دامان همت
از این صحرا بسی بالا گذشتیم
به چشم ما کنون هر زشت، زیباست
چو از هر زشت و هر زیبا گذشتیم...
به پای کوشش از دیروز و امروز
گذر کردیم و از فردا گذشتیم
گریزان از بر سودابهی دهر
سیاوش وار از آنها گذشتیم
کنون در کوی ناپیدا خرامیم
چو از این صورت پیدا گذشتیم
رشید! از ما مجو نام و نشانی
که از سرمنزل عنقا گذشتیم
- غلامرضا رشید یاسمی -
پ ن: اگر این داستان زندگی من بود،
به گمان هرگز آن را برایت نمی گفتم.
گیرم که پیرمردی زمستانهای بیشتری پشت سر نهاده باشد.
چندان که این زمستانها بالهای او را همچون برفی سنگین، کمان کنند
از اینهمه چه حاصل؟
بسیاری بدین سان زیسته اند
و بسی بدین گونه خواهد زیست
و سرانجام علفی خواهند بود بر کوهی...
- جان نیهارت -
پ ن: نگار | محسن چاوشی ♥
و این دو تا کلیپ (یک | دو) از عمو حاتمی که خودش نیست، ولی یادش هست.
ح ن: من توی زندگیم اشتباه زیاد کردم. اشتباهاتی که زخم های عمیقی از خودش به جا گذاشت.
ولی پشیمون؟ نه نیستم.
بابت تمام اشتباهاتی که شهامت انجام دادنشون رو داشتم، و باعث شدن من به چیزی که الان هستم تبدیل بشم، از خودم ممنونم.
اگر می شد با دانش و تجربه الانم به گذشته برگردم، حتما یه جور دیگه رفتار میکردم.
ولی اگر بهم بگن "میتونی همه چیز رو فراموش کنی، تمام تجربیاتت رو از دست بدی، و برگردی و مسیری رو زندگی کنی که اون اشتباهات رو نکردی..."
امروز که بهش فکر میکردم دیدم نه قاطعانه تری به این سوال دادم...
حسرت و ندامتی بابت زندگیم ندارم. غیر از این که چرا اشتباهات بیشتری نکردم؟
به خاطر زخمایی که خوردم،
شکست هایی که تجربه کردم،
و به خاطر تمام "از اول شروع کردن"ها،
از خودم ممنونم!
ح ن: فک کن درست یک لحظه قبل از متولد شدن،
تو رو از دنیای عدم بیرون بکشن و بپرسن:
" میخوای نفس کشیدن رو تجربه کنی؟
میخوای حس کنی وقتی رو که باد لای موهات میپیچه؟
یا وقتی که از گرسنگی ضعف کردی و همون لحظه غذای موردعلاقهت رو جلوی روت میذارن؟
یا میخوای بدونی دوست داشتن، واقعا واقعا یعنی چی؟
دوست داری لذت دیدن جاهای جدید رو تجربه کنی؟
...
ولی باید بدونی که بعد از یه مدت کوتاهی باید دست از تمام چیزهایی که توی زندگیت جمع کردی بکشی،
باید خیلی از کسایی که دوستشون داشتی رو از دست بدی و خیلی کسایی که دوستشون داری رو ترک کنی،
و باید بدونی که بعد از اون تجربه کوتاه زنده بودن، قراره خاموش بشی و دوباره به عدم برگردی،
و این پروسه، قراره به همون اندازه که برات شادی و لذت به همراه داشته،
درد و رنج به ارمغان بیاره.
فک کن تو میتونی بین این دو تا انتخاب کنی:
زندگی کنی در حالی که میدونی قراره به زودی خاموشی بشی.
یا عطای زنده بودن رو به لقاش ببخشی.
کدومش رو انتخاب میکنی؟