کسی مسافر این آخرین قطار نشد 

کسی که راه بیندازمش سوار نشد ! 

چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت 

چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد 

من و تو پای درختان چقدر ننشستیم ! 

چه قلب ها که نکندیم و یادگار نشد 

چه روزها که بدون تو سال ها شد و رفت 

چه لحظه که نماندیم و ماندگار نشد 

همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هر بار 

کنار آمدم و آمدم کنار ... نشد ! 

قرار شد که بیایی قرارِ من باشی 

دوباره زیرِ قرارت زدی ؟! قرار نشد ... 

" مهدی فرجی " 

 

پ ن : اگر مَرا دوست نداشته باشی ... 

دراز می کشم و می میرم ! 

" مرگ "  

نه سفری بی بازگشت است 

و نه  

ناگهان محو شدن 

" مرگ " 

دوست نداشتنِ توست ! 

درست ... آن موقع که باید دوستم بداری ...    " رسول یونان "