چون بوم بر خرابه‌ی دنیا نشسته‌ایم

اهل زمانه را به تماشا نشسته‌ایم

بر این سرای ماتم و در این دیار رنج

بی‌خود امید بسته و بی‌جا نشسته‌ایم

ما را غم خزان و نشاط بهار نیست

آسوده همچو خار به صحرا نشسته‌ایم

گر دستِ ما زِ دامن مقصود کوته است

از پا فتاده‌ایم نه از پا نشسته‌ایم

تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را

ما رخت خویش بسته مهیا نشسته‌ایم

یک‌دم زِ موج حادثه ایمن نبوده‌ایم

چون ساحلیم و بر لب دریا نشسته‌ایم

از عمر جز ملال ندیدیم و همچنان

چشم امید بسته به فردا نشسته‌ایم

آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر

چون شمع نیم‌مرده چه زیبا نشسته‌ایم

ای گل بر این نوای غم‌انگیزِ ما ببخش

کز عالمی بریده و تنها نشسته‌ایم

تا همچو ماهتاب بیایی به بامِ قصر

مانند سایه در دلِ شب‌ها نشسته‌ایم

تا با هزار ناز کنی یک نظر به ما

ما یک‌ دل و هزار تمنا نشسته‌ایم

- فریدون مشیری -

 

 پ ن ۱: مجال بی‌رحمانه اندک بود
و واقعه سخت نامنتظر.
از بهار
حظّ تماشایی نچشیدم،
که قفس
باغ را پژمرده می‌کند.
از آفتاب و نفس
چنان بریده خواهم شد
که لب از بوسه ناسیراب.
برهنه
بگو برهنه به خاکم کنند
سراپا برهنه
بدان‌گونه که عشق را نماز می‌بریم
که بی‌شایبه‌ی حجابی
با خاک
عاشقانه درآمیختن می‌خواهم...
- احمد شاملو -

 

پ ن ۲: پرنده گفت: چه بویی، چه آفتابی
آه بهار آمده است
و من به جست‌وجوی جفت خویش خواهم رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمی‌کرد
پرنده روزنامه نمی‌خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدم‌ها را نمی‌شناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغ‌های خطر
در ارتفاعِ بی‌خبری می‌پرید
و لحظه‌های آبی را
دیوانه‌وار تجربه می‌کرد
پرنده آه، فقط یک پرنده بود...
- فروغ فرخزاد -

 

پ ن ۳: دانلود (بوسه‌های بیهوده / محسن نامجو)

 

خ ن: مرزبندی‌ها و اسم گذاشتن‌ها داره برام رنگ می‌بازه.
دیگه مفاهیم و روزهای تشریفاتی و آدم‌های تشریفاتی نمی‌تونن حالم رو خوب یا بد کنن.
برای «بهار» و «عید» همونقدر ذوق دارم که  برای «تابستون» یا «زمستون»!
ولی فکر می‌کنم که شاید تفاوتی که قبلاً برای اسم‌گذاری‌ها قائل بودم بابت این بود که چرخه‌ی «سال» رو به چشم یه خط صاف می‌دیدم.
یه خط صافی که ابتداش بهاره و انتهاش زمستون.
شاید این خط صاف می‌تونست هر ابتدا و انتهایی داشته باشه، ولی اسم گذاری‌ها و جشن گرفتن‌ها باعث شده «به آخر رسیدن» و «شروع دوباره» بیشتر به چشم بیاد!
و من هم به همین فکر می‌کنم...
خوشحالم که امسال خیلی خیلی بهتر و قوی‌تر از پارسال بودم (با وجود همه‌ی اتفاقای خوب و بد). خوشحالم که بیشتر از پارسال «می‌فهمم».
و ناراحتم
که خیلی خیلی از اون‌چیزی که باید باشم فاصله دارم...
پس برای شروع دوباره برای همه‌مون،
آرزو می‌کنم صرفِ نظر از معشوق ( که می‌تونه هر چیزی یا هر کسی یا هر اتفاق و هر حالی باشه (به قول معروف «این‌جا لیلی خیلی مهم نیست، مهم اینه که تو عشق و بشناسی»))، عشق بیشتری بگیریم و ببینیم و حس کنیم.
آرزو می‌کنم که خودمون رو کمتر از یاد ببریم و یادمون بمونه تا وقتی ورای جنسیت، خودِ خودمون رو به عنوان یک موجود باارزش قبول نداشته باشیم هیچوقت نمی‌تونیم به جایی که باید، برسیم.
آرزو می‌کنم حال خوب یا حتی بدمون رو خودمون با دستای خودمون محکم بچسبیم و اجازه ندیم هیچ موجودی یا هیچ اتفاقی اونقدر توی دنیای ذهنمون بزرگ‌نمایی بشه که جلوی چشمامون و بگیره و ما رو تا همیشه توی دو قدمی‌مون حبس کنه.
پس اگر حتی ذره‌ای با این عید لفظی، مسیرمون مثبت‌تر و درست‌تر شد و یا انرژی‌مون بیشتر شد، مبارکمون باشه :)