گل در بَر و می در کف و معشوق به کام است

سلطانِ جهانم به چنین روز غلام است

گو شمع میارید در این جمع که امشب

در مجلسِ ما ماهِ رخِ دوست تمام است

در مذهبِ ما باده حلال است ولیکن

بی‌روی تو ای سرو گُل‌اندام، حرام است

گوشَم همه بر قولِ نی و نغمهٔ چنگ است

چشمم همه بر لَعلِ لب و گردشِ جام است

در مجلسِ ما عِطر مَیامیز که ما را

هر لحظه ز گیسو‌ی تو خوش بوی مَشام است

از چاشنیِ قند مگو هیچ و زِ شِکَّر

زان رو که مرا از لبِ شیرینِ تو کام است

تا گنجِ غمت در دلِ ویرانه‌، مُقیم است

همواره مرا کویِ خرابات مُقام است

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است

وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

مِی‌خواره و سرگشته و رندیم و نَظَرباز

وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟

با مُحتسبم عیب مگویید که او نیز

پیوسته چو ما در طلبِ عیشِ مدام است

حافظ منشین بی‌مِی و معشوق زمانی

که‌ایّامِ گل و یاسمن و عیدِ صیام است

- حافظ -

پ ن: شما صاحب دو زندگی هستید. دومی زمانی آغاز می شود که در می یابید فقط یک زندگی دارید...
- کنفسیوس -

ح ن: ما آدم ها، هر قدر از هم دور یا به هم نزدیک، هر قدر از هم متنفر یا به هم علاقمند،
توی ریشه ای ترین بخش های وجودی مون به هم متصلیم.
من شکی ندارم رنجی که امروز به دیگری وارد می کنیم، توی دنیای لامکان و لازمان، بیشتر از هر چیز باعث آزار خودمون خواهد شد.
جهنم، دیگ پر از آتیش و هیزم نیست.
جهنم همون لحظه ایه که می فهمی تبری که قرار بود درخت دیگه ای رو از پا درآره، به ساقه و ریشه خودت زدی...