هبوط ابد
گرچه چون موج مرا شوق ز خود رستن بود
موج موج دل من تشنۀ پیوستن بود
یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر
بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود
خواستم از تو به غیر از تو نخواهم اما
خواستنها همه موقوف توانستن بود
کاش از روز ازل هیچ نمیدانستم
که هبوط ابدم از پی دانستن بود
چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت
همۀ طول سفر یک چمدان بستن بود
- قیصر امینپور -
پ ن: راه مست بود
هر چه میرفتیم
ما را
به جای دیگری میبُرد...
- مهدی اشرفی -
پ ن: چه لذتی دارد از فردای نیامده نترسیدن،
گوش به باران دادن،
چای درست کردن،
پادشاه وقتِ خود بودن.
- روزها در راه / شاهرخ مسکوب -
خ ن: شوهر آهو خانومِ محمدعلی افغانی وسط پرمشغلهترین روزهام، با کلی حرص خوردن از دست شخصیتهاش، بالاخره تموم شد :)
داستان هزار صفحهای از آهوی بیعزت نفس، همای عشوهگرِ مکار و سیدمیرانی که با وجود 50، 60 سال سن هنوز نمیدونه از زندگی چی میخواد!
خ ن: هر قدر بیشتر میگذره و بیشتر میخونم بیشتر مفتون این مغز فتنهگرمون میشم :)
یکی از نوروساینتیستهایی که جدیدا بهش گوش میدم حرف جالبی میزد.
اینکه خاطرات توی ذهن ما، خیلی وقتا با واقعیتی که اتفاق افتاده فرق دارن.
و اینکه مغز ما با هر بار یادآوری خاطرهای، بسته به شرایط فعلی، یه چیزی به اون خاطره اضافه و بعد اون ورژن جدید رو ضبط میکنه!
اینکه اگه بشینی و با آدمایی که خاطره مشترکی داری صحبت کنی، احتمالا خواهی دید که هر کدوم از شما دارید به شکل متفاوتی تعریفش میکنید.
ذهن ما مث یه ادیتور حرفهای، مدام گذشته رو ویرایش میکنه و اونجور که دلش میخواد برامون پخش میکنه.
خلاصه که واقعا به چیزی جز "همین الان" نمیشه اعتماد داشت!
بله!
همین الانی که به جای تجربه تمام و کمالش،
باز هم با ذهنمون مرتب توی آینده و گذشته سرگردانیم و وقتی به خودمون میایم که چیزی ازش باقی نمونده!