چندین صدا شنیده‌ام اما دهان یکی‌ست
گویا صدای نعره و بانگ اذان یکی‌ست

یک‌سوی بر یزید و دگرسوی بر حسین
خلقی گریستند ولی روضه‌خوان یکی‌ست

افسرده از مطالعه‌ی زهر و پادزهر
دیدم دو شیشه‌اند ولیکن دکان یکی‌ست

در عصر ظلم، ظلم و به دوران عدل، ظلم
در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکی‌ست

در گوش من مقایسه‌ی خیر و شر مخوان
چندین مجلّد است ولی داستان یکی‌ست

دزد طلا گریخت ولی دزد گیوه نه...
دردا که در گلوی گذر پاسبان یکی‌ست

در جنگ شیخ و شاه، فقط زخم سهم ماست
تیر از دو سوی می‌رود اما نشان یکی‌ست

اینک نگاه کن که نگویی: ندیده‌ام
در کار ظلم، بستن چشم و زبان یکی‌ست

آنجا که پشت گردن مظلوم می‌خورد
حدّ گناه تیغ و تماشاگران یکی‌ست.

- حسین جنتی -


پ ن: به مسافری از سرزمین باستان برخوردم،
که گفت: دو پای بسیار بزرگ و بی تنهٔ سنگی
در بیابان برپاست... در نزدیکی آنها، بر روی شن بیابان،
چهره‌ای خردشده افتاده که نیمی در شن‌ها فرو رفته‌است، چهره‌ای که اخم
و لب چروکیده‌اش، و ریشخند فرمانی که دیگر کسی اطاعت نمی‌کند،
گویای آن است که مجسمه‌ساز آن احساس‌های رامسس را خوب فهمیده‌است،
احساس‌هایی که هنوز مانده‌اند و بر آن پاره‌های بی‌جان مجسمه نقش بسته‌اند،
دست مجسمه‌سازی که آنها را تقلید کرد و دل فرعون که آن احساس‌ها را پروراند؛
و بر پایه مجسمه، این واژه‌ها آشکارند:
"نام من رامسس دوم، شاه شاهان، است:
ای توانمندان به آثارم بنگرید و نومید شوید!
"
هیچ چیز دیگر نیست.
گرداگرد زوال آن ویرانه غول پیکر، بی‌کران و بی‌آب و علف،
شن‌ها
و دیگر
هیچ
تا بیکران گسترده‌اند.

- پرسی شلی -


ح ن: بارها سعی کردم اون جغرافیای مظلوم رو فراموش کنم.
فراموش کنم، سال‌ها، چه بلاها که به سرش نیاوردن.
فراموش کنم درد عمیق و نجیب و تموم نشدنیش رو.
نشد که نشد.
این ویدیو رو از ایران مظلومم میبینم و اشک می‌ریزم.
اشک می‌ریزم که آینده‌ای که من برای اون خاک زیبا می‌بینم،
حتی سیاه‌تر از گذشته و حال سیاهشه.
غمگینم.
و ناامیدم.
و خشمگینم.
از باغبونی که قرار بود آبادی بیافرینه
و قاتل جون و دزد خرمن از آب دراومد.
و از بیگانه‌ای که باغبون رو دید و وقیح‌تر شد برای دست درازی.
...
کاش فکر کردن به وطن انقدر سخت نبود.
انقدر دل آدم رو آتیش نمی‌زد.
ایران بی‌پناه من...


پ ن: آشفته بازار | داریوش

Story pin image