من آن درختِ زمستانی، بر آستان بهارانم

که جز به طعنه نمی‌خندد، شکوفه بر تنِ عریانم

زِ نوشخند سحرگاهان، خبر چگونه توانم داشت

منی که در شب بی‌پایان، گواه گریه‌ی بارانم

شکوهِ سبز بهاران را، برین کرانه نخواهم دید

که رنگ زرد خزان دارد، همیشه خاطرِ ویرانم

چنان ز خشم خداوندی، سرای کودکی‌ام لرزید

که خاک خفته مبدل شد، به گاهواره‌ی جنبانم

درین دیار غریب ای دل، نشان ره ز چه کس پرسم؟

که همچو برگ زمین خورده، اسیر پنجه‌ی طوفانم

میان نیک و بد ایام، تفاوتی نتوانم یافت

که روز من به شبم ماند، بهار من به زمستانم

نه‌ آرزوی سفر دارد، نه اشتیاق خطر کردن

دلی که می‌تپد از وحشت، در اندرون پریشانم

غلام همت خورشیدم، که چون دریچه فروبندد

نه از هراس من اندیشد، نه از سیاهی زندانم

- نادر نادرپور -

 

پ ن ۱: گر بایدم گشود دری را
وقت است و صبر بیشترم نیست
خواهم رها کنم قفسم را
بدبخت من که بال و پرم نیست
دل زآنچه هست و نیست بریدم
تنها غم گریختنم هست
خواهم سفر کنم به دیاری
کآنجا امید زیستنم هست
- نادر نادرپور -

 

پ ن ۲: جهانا!
ملال از تو دارم
ملالی که آغاز و پایان ندارد
ملالی که
سامان
نگیرد
ملالی که
درمان
ندارد...
- نادر نادرپور -

 

پ ن ۳: دانلود (یاد من کن / دریا دادور)