قسم به شعر
مُردم ! چقدر فاصله ؟ آخر نمی شود ...
یک عمر صبر کردم و دیگر نمی شود
حسی که سال ها به تو ابراز کرده ام
زیر سوال رفته و باور نمی شود
هر شب اگر چه دسته گلی آب می دهی !
بی فایده ست ! عشق تناور نمی شود
ای سوژه تمام غزل های قبل ازین
بعد از تو "باز" یارِ کبوتر نمی شود
افتاده ام درست تهِ چال گونه ات
پایِ دلم شکسته و بهتر نمی شود
نابرده رنج ، گنج ، میسّر اگر شود ...
با تارِ مویی از تو برابر نمی شود
مصداق شعرِ "بی همگان سر شود" شده
بی تو ولی ... به شعر قسم ... سر نمی شود ...
- امید صباغ نو -
خ ن: هنوز که هنوز است وقتی پا درون خانه ات می گذارم ،
حس می کنم که هستی !
مثلا نشسته ای کنار بخاری
یا ... از فرط تنهایی یک گوشه دراز کشیدی
حس می کنم وقتی شب ها به تو فکر می کنم مرا می بینی !
و بیشتر از گذشته من را می فهمی ...
انگار که از روح خودت داده ای به دیوارها
به فرش ها
به طاقچه قدیمی ای که عکس تو از خیلی وقت ها پیش ،
روی آن خودنمایی می کند ...
- حکیمه ب -
خ ن: یکسال گذشت از روزی که
برای آخرین بار در آغوشت گرفتم و گفتم :
{برایم دعا کن} ولی ...
سنگینی گوش هایت نگذاشت بشنوی ...
یکسال گذشت از روزی که من سوار ماشین شدم
برای آخرین بار نگاهی به پشت سر انداختم
و برایت دست تکان دادم
و تو را دیدم که کاسه آب را پشت سرمان ریختی
و راننده که با حسرت گفت :
{حِیف اُوسّون قَدیمی لَر ...}
بعد از آن ...
دیگر تو را ندیدم .
رفتی .
و حیف شدی .
- حکیمه ب -
خ ن: یادم رفته بود.
این صحنه رو از آبای دوست داشتنیم یادم رفته بود.
این آخرین تصویری بود که ازش دیدم...
سال 1394...
واقعا از این زیستن و بودن رنج آوری که برای نوع بشر مقدر کردی چه هدفی داری خدای من؟
...
شعرها و دو تا دل نوشته اول (خ ن) از پست های آرشیو شده منتشر نشده ای مربوط به فروردین 95 هستش).